سلام، سلام بر دشت تفتیده عشق
سلام بر میدان عشقبازى یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پر بلا
سلامم را که با گلوى بغض فرو خورده، چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگى و با جگر سوخته و قلب پارهپاره تقدیمت میدارم، پذیرا باش.
زنگ کاروان به صدا در آمده است و قافله رهسپار دیاری میشود که تربتش به تن عاشقی بی کفن حرمت یافته است.
. . . و خفتگان در آن مقام چه زیبا و شیوا عشق را معنا کردهاند ...
اینک هنگامه بوئیدن و بوسیدن آن تربت پـاک است ...
عرفهای دیگر فرا رسید و چه پرشتاب مىگذرند لحظههاى خوب نیاز! نمىدانم در ناز ابروى یار دلداده یک نگاه شدم یا نه؟ پس دوباره مىروم زیر باران عرفه، تا بارانى شوم از عرفات حسین ...
برگرفته از وبلاگ حاج حمید